هوا آنقدر زیباست که فقط جایی نفس های تو را کم دارد
امروز خودش را آراسته است.
به رنگ باران بود، با صدای خیس، حرفهای عاشقانه میزد
چه دگرگونی قشنگی و چه توازن زیبایی میان قطره های باران و شاخه های لخت،
رنگهای چشم نواز در هوای مرطوب و مه آلود
چه زیبا بود
فقط جای نفس های تو خالی ست
من نمیفهمم که این لحظه در خانه ماندن چه معنایی دارد
الان وقت خانه رفتن نیست
باید آمد و قدم زد
اکنون جان میدهد برای اینکه قدم بزنیم
اصلا حرفم می آید
جان میدهد گپ بزنیم و بحث کنیم، به توافق نرسیم، اما آنقدر برای هم مهم هستیم که بحث را ادامه میدهیم تا به نتیجه مطلوب برسیم
الان وقت این است که:
قدم زد
سکوت کرد
موسیقی گوش کرد
نگاه کرد
و میان تداخل این نگاه ها، خنده ات بگیرد و بزنی زیر خنده. یک خنده تصادفی.
و شیطنت ها و مسخره بازی ها را رو کرد
عکس گرفت
و با شیرینی هایی که در دلمان موج میخورند، سکوت کرد و مزه مزه اش کرد
و زمان برود پی کارش
چه اثر ماندگاری را در این صفحه باقی گذاشتیم
حالا باید لحظه ها را در پوشه ی خاطرات گذاشت، آن خاطرات لبخند دار، همان ها که با یادآوری اش دلت قنج میرود.
و بعد آمد خانه و همه را شعر کرد...
هوا خیلی زیباست فقط جای نفس های من و تو خالیست