۳ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

من از شما میپرسم

عقل یک تشخیص دهنده است. اون به ما میگه اگر به ماشین برخورد کنیم یا می میریم یا ناقص میشیم. این رو که خودش همین طوری نفهمیده، با تجربه و آزمایش متوجه شده ولی آیا اگر این رو ندیده بود و این رو تجربه نکرده بود همین طور می رفت جلو ماشین و برخورد میکرد؟ ( ماشین رو فقط یه مثال آوردم میشه در موارد دیگه هم دید اینو)


به نقل از استاد فیزیک مدرن مون: « وقتی خواستن به سرعت نور پی ببرن همه بر اساس تجربه ها و محاسبه ها روی اجسام که حرکت میکردند، عقلا به این رسیدن که سرعت نور هم باید تغییر کنه و به حرکت ناظر بستگی داشته باشه. اما انیشتن و دیگر دوستان به این جواب عقل اتکا نکردن و ازش گذشتن و چیزی جدید پیدا کردند. »

پس حالا عقل چیست؟ چه کسی از عقل هم فراتر میره و چیزهای تازه ایی رو کشف میکنه؟ هوووم


حاشیه نوشت: کی رو دیدین که بلیط فیلم ( همش هزار تومن) که از آمفی تئاتر دانشکده پخش شد رو پس بده بره سمینار مالکیت فکری و ثبت اختراع؟! کی؟! متاسفم واقعا ندیدید؟! منم دیگه ببینید! O_o البته یه بسته خوراکی بهمون دادن که موز هم تووش بود مووووز :)))


  • Sara Am
  • سه شنبه ۲۳ آذر ۹۵

حد وسط

سرم رو عین کبک توی درسا و جزوه ها فرو کردم، دریغ از اینکه این بیرون خیلی ماجراها هست. 

من هنوز نفهمیدم یه متفکرم که جدی مسائل رو بررسی میکنه و همچون فیلسوفی به چرایی همه چیز فکر میکنه. بر حسب رشته ی تحصیلیم که فیزیک باشه به اینگونه فکر کردن هم احتیاج دارم. ولی خب آخه سنگینه.0o از طرفی روحیه بازیگوشی دارم که اگه ارضا نشه افسرده میشم. باید شیطنتونی بکنه. اما متاسفانه اونقد سرکوب شده که دیگه خیلی میل به بیرون ریزی نداره. آخر نفهمیدم عاقلم یا دیوانه. سرخوشم یا پرمشغله. 

یه آدم فیزیک خون با یه روحیه لطیف شاعرانگیِ حسااااااس آخه چه به نشریه طنزززز؟

یا برعکس بگیریم آخه من طنز و شوخی رو دوست دارم.

یه آدم طنزپردازِ بازیگوش رو چه به فیزیک؟

البته شاید بودن آدمهایی که در هر دو معادله صدق میکنن. ینی هم طنزپرداز اند هم داستان نویس هم فیزیک دان. هم شوخ طبعی شون رو دارن هم جدی به مسائل مهم فیلسوفانه فکر میکنند. نمیدونم شما میدونید؟  تنها کسی که میدونم شوخ و شنگول بوده ولی مخ فیزیک هم بوده انیشتنه.

البته یه مورد  بهلول هم داریم که عاقل دیووانه بوده.

به هرحال همیشه رعایت حد وسط کار سختیه



  • Sara Am
  • سه شنبه ۹ آذر ۹۵

تک پاره های فرسوده

فصل شاعرانگی آمد و هنوز ...

شعرهایم بیخ گلو مانده اند و هنوز...

دست هایم نیازمند اند و هنوز...

هیچی اصلا بیخیال

نه لای کتاب شعرها را ورق زده ام نه سراغ جادوگر تشنه لب درونم رفته ام و دیگ واژهای سحرآمیز شاعرانه اش را هم زده ام.

از تشنگی دارم که میمیرم

به یک دریا محتاجم

و به یک تو...

اما در پرده ایی هنوز...

هیچی اصلا ولش کن


تک پاره هایم فرسوده اند

در این سکوت شب گوشه ی شومینه میسوزند

و جای تویی که نیست

شاید دستان یخ زده ام را گرم کنند

باید کوچید از این خشکسالی

چون مرغ دریا جیغ کشید

و یک فنجان از آن شعرها را خورد

هیچ میدانی

من از تشنگی دارم که میمیرم

تک پاره هایم بی شیره اند

شعله ها زبانه می کشند و تو هنوز...

هیچی اصلا ولش کن


پ.ن: واقعا شعر خونم پایین اومده. دارم خفه میشم. اگر کتاب شعر معاصرِ خوب که اندازه اش هم در حد تو جیبی باشه که همش باهام باشه، ( حالا در این اندازه هم نبود نبود) میشناسید معرفی کنید. خیییلی ممنون میشم.






  • Sara Am
  • سه شنبه ۲ آذر ۹۵
من یک فضانورد هستم
گاهی در آسمان شعر
پرواز می کنم
گاهی در آسمان داستان
در فضای موسیقی غرق می شوم
در پلانهای یک فیلم
در شب های نمایش
من یک فضانوردم
بین خودمان باشد گاهی وقت ها نیز گندش را در می آوردم
روح من یک جا بند نمی شود
و این تنها چیزی ست که مرا خوشحال می کند
پرواز
و من به تو این راز را می گویم
که این تنها چیزی ست که
مرا آرام می کند
نوشتن