وقتی دکترت با روی باز میگه دختر گلم چی شده؟ بعدش کلی از اوضاع دانشگاه میپرسه و جواب سوالا رو هم با حوصله میده. دیگه نسخه از برای چه؟ ویروس توی بدنم هم خجالت میکشه خودش راهشو میکشه میره. :))

مادربزرگم سرماخورده بود. ازش پرستاری کردم. واقعا کار پرستارا سخته. با احترام فراوانی که برای بزرگترامون قائلم ولی چون سنی از مامان بزرگم گذشته، تحملش تو درد پایین اومده و خیلی اذیت بود و خیلی ناله میکرد. پیر شدن چه بده :\ همش از جونیاش و کارهایی که میکرده و تا فلان کوه ها میرفته و تا کمر توی برفها بود و هیچ باکی نداشته و حالا اینجور ناتوان شده بود، می گفت.

واسه ی مامان بزرگ این سرماخوردگی انگار چیز خیلی بزرگی بود. و من هی می گفتم ناراحت نباش، یه سرماخوردگیه دیگه چیزی نیست استراحت کنی خوب میشی. من مطمئن بودم.اما مامان بزرگم فقط خودخوری میکرد.

داشتم با خودم فکر می کردم که یه وقتایی هست اینقدر از یه درد ناله کردم. ولی اون درد قابل حل بوده. و کسایی بودن که بهم گفتن نترس درست میشه ولی من از درد ناله هامو میکردم. فکر کردم موقعیت من مثل موقعیت مامان بزرگم بود.  یکی هست که مطمئنه چیزی نیست حل میشه. اما من نه.

براتون بگم که بعد از فارق شدن از سِمت پرستاری، بعدش خودم گرفتمش.

دیروز با یه حال بد هرجور بود خودمو رسوندم خونه. هیچ پرستاری، مامان نمیشه آخه.

آمپول زدم، به شرط کیک و ساندیس :)


التماس دعا توی این شبها. واسه همه ی مریضا دعا کنید