کجایی محبوب من... به دنبالت می گردم. هر کجا که پا می گذارم یا پیش از این رفته ایی یا هیچ اثری از تو نیست. شال و کلاه کرده ام و میان دشت و دمن، خیابان و بیابان میگردم شاید تو را بیابم.  ای خویشتن من. تنها لحظه ایی را می خواهم که تو را تنگ در آغوش خود بفشارم. این تن بدون خویش هیچ ست. جز سایه ایی که تلوتلو میخورد. گر تو را بیابم و در خود حلول یابم، بهشت جای من میشود. آنگاه ابرهای تیره به کنار می روند. محبوب من، مدت هاست به دنبالت می گردم...

انتظار



پ.ن:  در جستجوی خویشم تا روزی که در من حلول کند بی قرارشم. هر آینه که خویش در تن رفت. محبوب نیز از پشت مه سنگین پیدا میشود.

پ.ن۲:این عکس اونی نیست که توی ذهنم ساخته شد. متاسفانه نتومستم تصورم رو پیداش کنم.:|

پ.ن۳: یه داستان، تازه خوندنش تموم شد که واقعا بهم چسبید. واسه شروع یه پاییز و بعد از کلی درگیری واقعا لذت بخش بود. بلندی های بادگیر از امیلی برونته، حتما در کتابخانه من راجع بهش می نویسم.

پ.ن۴:یه موزیک هولدن معرفی کرد، خوب بود و باعث شد کنار این داستان حظ ببرم و این حس و حال ، و این نوشته در من  بجوشه.