اوووو بعد از مدتی آمدم بنویسم، چقد دلم برات تنگ شده بود وبلاگ من، هر چند، مخاطبان زیادی نداری و همین ها هم عزیز و خاص اند برای من.
اتفاقات زیادی افتاد، متفاوت. از لذتی که با استادم برای بررسی یه آزمایش بردم تا تنهایی هایی که باهاش قدم میزنم. از چشمای نازنینی که با یه سرما درد میگیرن و ضعیفتر شدن و دیگه نباید خیلی به گوشی نگاه کنم. لامصب اشعه اش سه گاما ست انگار نفوذ میکنه. از بارونی که جان یه دانشجو رو گرفت تا تجمع دانشجوها، سوژه هایی که واسه نشریه پیدا کردم. از کشوری که توش زندگی میکنم که از پایه سیستمش نابوده تا ترامپی که معلوم نیست بازیگره؟ رقاصه؟ پیمانکاره؟ بیزینسمنه؟ چیه؟ که رییس جمهور آمریکا شد.
تحولاتی داره رخ میده خدا بخیر کنه.
فقط یه چیزی به خودمون بگم تااااا میتونید کتاب بخونید، دانش و آگاهی تون رو ببرید بالا که کسی نتونه سرتون شیره بماله. چه شخص بیرونی، چه درونی. درونیش مثال بزنم براتون، یه چیزایی در درون هست به اسم جهل، ترس، و غیر و ذالک.
همین دیگه حرفم بیشتر از این نمیاد. هنو گرم نشدم. :)
پ.ن: خیلی وقته وبلاگای عزیزی که دنبالشون میکنم رو نخوندم. دلم تنگ شده. مثل سر نزدن به خونه دوست و آشنا میمونه
پ.ن۲: وقتی سیستمی نداری و مجبوری با گوشی تایپ کنی، عین شکنجه می مونه :\