۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

چشمانت را به من بده

α.چشمهای خوش حالتی داشت. وقتی میخندید زیر چشمش پف می کرد. با نمک تر میشد و خواستنی. 

β.چشمهایش طعم انار میداد.

Υ.چشمها دریچه ی ورود آدمهاست.مجرم ردیف اول دوست داشتنها  . چشمها سخنگوی قلب در سینه. چشمها به رنگ آیینه.

Δ.با آن چشمهای براقش وقتی نگاهت می کرد، انگاری در دام سیاهچاله افتاده باشی، نمی توانستی از گرانش آن گریز کنی.

Φ.نگاه ژرف او، چشمان خیس من. گذشته از ساختار ظاهری اش، نوازش روح سرکشِ من.

Ψ. چشمهایش را بست دیگر تحمل دیدن زخم های کهنه روزگار را نداشت. حتی تحمل دیدن خودش در این حالت را نداشت. 

          ______________________ραΓτ 2 ___________________


Θ.چشم درد، درد مزخرفیه، تا حالا به تاریکی و ندیدن فکر نکرده بودم، اینقدر از نزدیک خلا بی نور رو درک نکرده بودم. نمی دونستم که بدون چشم چقدر از کارا رو نمی تونم انجام بدم.چشمم درد می کرد، گفتم چند خطی از چشم بنویسم. چشمها واقعا عضو جالب و مهمی هستن.

Ω.بنظرتون وقتی چشما رو میبندیم و تصور می کنیم و یه شخص، یه چیز، یه صحنه جلوی چشممون میاد، کی داره عمل دیدن رو انجام میده؟ چشمها ؟ تصاویر کجا تشکیل میشن؟

λ.گفتید کتابخونه چرا هیچی توش نیست، گفتم ″چشم″ می نویسم. چند مورد رو نوشتم و اگر عمری بود سعی می کنم هر بار کتابهای جدیدی بهش اضافه کنم.

  • Sara Am
  • چهارشنبه ۱۵ شهریور ۹۶

بلد آرامِ دل

من به معجزه چندان اعتقاد نداشتم. ولی به این اعتقاد داشتم که هیچ اتفاقی، اتفاقی و شانسی نیست. اتفاقی افتاد که به معجزه هم امیدوار باشم. تو دل روزای جهنمی و سوزنده ام یه معجزه شد که آرام آرام گلستان کرد این آتش سوزنده رو. همون آتشی که بعضا هیزمش از سر اشتباهات خودم بود. یه نفر بی نام بی نشان وارد ویرونه ام شد و بی آنکه قضاوتی کنه سعی کرد حالمو خوب کنه. اعتماد کردن سخت بود ولی من بهش اعتماد کردم. به قول مترسک  آروم آروم سعی کرد فکرای غلط منو سر ببره. می گفت این شغل منه این کار منه ولی برای من مثل یه معجزه بود. قول داد تا پیدا شدن مسیر بمونه ولی یهو رفت. کاش این کارو نیمکاره نمیذاشت. کاش برگرده ابراهیمِ روزای سخت من. 


  • Sara Am
  • جمعه ۱۰ شهریور ۹۶

به موقع بودن مسئله این است...

وقتی به موقع ساده ترین کار رو انجام نمیدی،  بدترین اتفاق می افته.

که مجبوری سخترین کار رو انجام بدی، تا بهترین اتفاق بیوفته.

حضرت سارا(ع):|

که معمولا نمیوفته چون چیزی مثل روز اولش نمیشه،زمانو نمیشه برگردوند. غیر ممکن نیست ولی سخت شده دیگه.

  • Sara Am
  • يكشنبه ۵ شهریور ۹۶
من یک فضانورد هستم
گاهی در آسمان شعر
پرواز می کنم
گاهی در آسمان داستان
در فضای موسیقی غرق می شوم
در پلانهای یک فیلم
در شب های نمایش
من یک فضانوردم
بین خودمان باشد گاهی وقت ها نیز گندش را در می آوردم
روح من یک جا بند نمی شود
و این تنها چیزی ست که مرا خوشحال می کند
پرواز
و من به تو این راز را می گویم
که این تنها چیزی ست که
مرا آرام می کند
نوشتن