یه کتاب راجع به دانشمندان قرن بیستم فیزیک دارم میخونم که از سرگذشت و کشفهای علمیشون میگه. من معمولا واسه اینکه مبحثی توی ذهنم جا بیوفته و بفهممش، تشبیه اش می کنم به موارد ملموس تری برای خودم.

حالا هم وقتی ویژگی های شخصیتی شون رو میخونم  واسه اینکه بفهمم چطور آدمی بودن با آدمهایی که میشناسم و اون ویژگی رو دارن مجسّم شون میکنم. مثلا رادرفورد منو یاد پسر داییم انداخت. و توی همین وبلاگستان ( هرچند از نزدیک برخوردی نداشتم ) منو یاد هولدن میندازه:|

رادفورد رک،صریح الهجه، گاهی خشن ولی از طرفی مهربان بود آدمی با دیپلماسی خوب.

ماری کوری و پیر کوری هم منو یاد دختر خاله و همسرش میندازه( همین طوری بی دلیل)

ماکس پلانک هم که منو یاد آقای همساده میندازه:| چون هرچی بلا بود سرش امد ولی خم به ابرو نیاورد و با آرامش جلو رفت. حتی توی هشتاد سالگی وقتی چهارتا بچه اش یا بر اثر بیماری یا جنگ ( جهانی دوم) مرده بودن، بمباران میشه و خونه اش با تمام اون دستنوشته ها و دستاوردهای سالیان زندگیش به اضافه همسر دومش دود میشن میرن هوا، ولی پلانک میپذیرتش و کم نمیاره بازم به فعالیت علمی وپژوهشهاش ادامه میده.

و اما آلبرت اینشتین،  اینشتین منو یاد خودم میندازه ؛) ما خیلی شبیه هم هستیم، چون اینشتین زیاد فکر می کرده، منم زیاد فکر می کنم اما اینکه ایشون به چی فکر می کرده من به چی تفاوت بسیاری ست!. و یکی دیگه اینکه تمرکز بالایی روی مسائل داشته. مورد داشتیم موقع خروج از خونه اینقدر غرق فکر بوده خانومش دم در کیفشو میده دستش میره نیم ساعت دیگه میاد میبینه اینشتین هنوز دم در وایستاده. یا اینکه توی مترو وقتی با بوهر مشغول بحث بودن ، چندین بار ایستگاه مورد نظر رو رد میکنن مجبور میشن مسیر رو برگردن بازم اینقد مشغول بحثن که حواسشون نیست ایستگاه رو رد کردن. منم از این جهت شبیه شم که تمرکزم بالاس وقتی توی اینترنت و تلگرامم دیگه هیچی از اطرافم نمیفهم، و همین موارد مشابه پیش آمده :)))

و یه ویژگی مهم دیگه اینکه اینشتین نظریه پرداز بزرگی بوده و فقط با آزمایشهای ذهنی به این قضیه های بزرگ علم مثل نسبیت میرسه و دانشمندان زیادی میان آزمایش میکنن ببینن حرفای اینشتین صحت داره که می بینن رد خور نداره و تا به این لحظه نتونستن نقضش کنن. اینشتین زیاد اهل عمل و آزمایش تجربی نبوده. منم همینطورم فقط نظریه میدم، توی ذهنم کارا رو انجام میدم مثلا میرم فلان کشور، فلان نمره رو میگیرم، برنامه میریزم که درس بخونم؛ حتی گاهی که اصلا حال ندارم و تشنه هستم فکر میکنم رفتم دم در یخچال و دارم آب میخوردم. ولی دیگه عمل کردن بهش رو میذارم به عهده دیگران مثلا همین آب خوردن صدا میزنم یه لیوان آب بهم بدن :¶

حالا با این اوصاف نمیدونم چرا هنوز بهم نوبل رو ندادن!

تا یافتن نوابغ بعدی شما را به خدا میسپارم.


پی نوشت:کتابی که خوندم اسمش هست: 

هایزنبرگ احتمالا اینجا خوابید

زندگی،زمان و اندیشه های فیزیکدانان بزرگ قرن بیستم

ترجمه: دکتر حبیب الله فقیهی نژاد

چاپ سوم

انتشارات اطلاعات

به دوستاران فیزیک و دانشجویان و دانش آموزان رشته ریاضی فیزیک  توصیه میکنم بخونن.